جدول جو
جدول جو

معنی چراغ وار - جستجوی لغت در جدول جو

چراغ وار
مانند چراغ، چراغ مانند
تصویری از چراغ وار
تصویر چراغ وار
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چراغ واره
تصویر چراغ واره
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، چراغ پرهیز، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراجای، چرامین، چراخور برای مثال چراخوار شد مرگ و ما چون چرا / به جان خوردنش نیست چون و چرا (اسدی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ پا
تصویر چراغ پا
هر چیزی که چراغ روی آن بگذارند، پایۀ چراغ، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دوپا بایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ آخر
تصویر چراغ آخر
فراخی عیش و بسیاری نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ ساز
تصویر چراغ ساز
کسی که چراغ می سازد یا تعمیر می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراغ سحر
تصویر چراغ سحر
چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار
کنایه از آفتاب، اسطرلاب چهارم، خایه زر، چتر روز، چتر زرّین، طاووس فلک، چتر نور، طاووس مشرق خرام، غزاله، گیتی پرور، چراغ روز، سپر آتشین، طاس زر، چتر زر، خایه زرّین، طرف دار انجم، طاووس آتش پر برای مثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در [او] شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴)، ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
مانند چرخ. چرخ مانند. چرخ وش. آنچه همچون چرخ حرکت دوری کند. شبیه به چرخ در حرکت و گردش. دوار مثل چرخ:
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
، آسمان وار. فلک وار. سپهرمانند. رجوع به چرخ و چرخ وش شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
چراغچی. خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست. دارنده و مواظبت کننده چراغ. کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است. مأمور چراغداری. رجوع به چراغچی شود
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
مانند فراش و مستخدم:
سپهر از برای تو فراش وار
همی گستراند بساط بهار.
نظامی.
رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ خوا / خا)
چراغی که در اطاق خواب روشن نگاه دارند. نوعی چراغ مخصوص روشن کردن و روشن گذاشتن در اطاق خواب پس از خوابیدن. قسمی چراغ نفتی کوچک و کم نور که هنگام خفتن، در اطاق خواب روشن کنند. یک نوع چراغ برقی کوچک و کم نور که غالباً لامپ رنگین دارد و مخصوص روشن گذاشتن در اطاق خوابست. نوعی چراغ برقی یا نفتی مخصوص اطاق خواب. چراغ اطاق خواب. چراغهایی دارای حباب و آباژور الوان که مخصوص روشن کردن و روشن گذاشتن در اطاق خواب است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ سَ حَ)
کنایه از آفتاب است. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب. چراغ سحری. (فرهنگ نظام). چتر روزو چتر سحر و چتر زرین. (آنندراج). چراغ سحرگاه و چراغ سحرگهان. چراغ صبح، ستارۀ صبح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجازاً ستارۀ صبح. (فرهنگ نظام). ستارۀ سحری:
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی.
سحر برد شخصی چراغش بسر
رمق دید از او چون چراغ سحر.
سعدی (بوستان).
رجوع به چراغ سحرگهان و چراغ سحری و چراغ صبح شود، چراغی که پیش از روشن شدن هوا روشن است و زود خاموشش میکنند، ازین جهت مجازاً در هر چیز ناپایدار استعمال میکنند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
چراغ که هنگام شام روشن کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم. رجوع به چراغ کلیم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ عُ)
کنایه از حیات و زندگی.
- چراغ عمر کسی خاموش شدن، کنایه است از دم درکشیدن و مردن.
- شتاب داشتن چراغ عمر، کنایه از زودگذر بودن عمر. زود سپری شدن عمر و دیر نپاییدن زندگی است:
کدام کار دل از برق جلوۀ تو برآمد
چراغ عمر کسی اینقدر شتاب ندارد.
شیخ العارفین (ازآنندراج).
مؤلف آنندراج ذیل ’چراغ شتاب ندارد’ شعر بالا را مثال آورده و مینویسد: ’درین بیت حضرت شیخ العارفین، بعضی از محققین میفرمایند که چراغ شتاب ندارد و طرفه عبارتی است، چراغ عمر کسی اینقدر زودسوز نیست، می باید و میتواند ’چراغ عمر کسی’ منادی بود بحذف حرف ندا، درین صورت شتاب ندارد و بمعنی شتاب بیجا و بی حساب خواهد بود، لیکن معشوق را عمر کسی گویند نه ’چراغ عمر کسی’، چنانکه بر محاوره دان ظاهر است معهذا هم اعتراض سابق دفع نمیشود - انتهی.
ولی ظاهراً بر مضمون و مفهوم این شعر اعتراضی وارد نیست، زیرا مقصود شاعر و معنای شعر کاملاً واضح و روشن است و شاعر میگوید: از برق جلوۀ تو کار دل برنیامد و چراغ عمر هیچکس چنین شتابنده و زودگذر نیست. بدیهی است هم چنانکه معشوق را ’عمر’ میتوان گفت ’چراغ عمر’ گفتن نیز ایرادی ندارد و شاعر معشوق را مخاطب ساخته میگوید: راست است که تو چراغ عمرمنی، اما چراغ عمر هیچکس چنین شتاب ندارد و بشتاب نمیگذرد و از جلوۀ تو که چون برق شتابان و گریزان است هیچیک از کارها و مرادهای دل برنمیآید و حاصل نمیگردد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ)
چراغی که به نیروی گاز روشن شود. چراغی که مادۀ مشتعل کننده آن گازهای مختلف از قبیل گاز نفت، گاز زغال سنگ یا گاز بوتان باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ مَ)
چراغ تربت. چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند:
چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است
پروای باد نیست چراغ مزار را.
صائب (آنندراج).
رجوع به چراغ تربت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غِ نَ)
چراغی که بامیدحصول مقصود بر آستان اولیاء سوزند. (آنندراج). چراغ نذری. چراغی که برای روا شدن حاجتی یا پس از برآورده شدن مرادی بر مزاری روشن کنند. چراغی که صاحب نذر در حرم ائمه یا بر مزار اولیا روشن کند:
فتح ازخدا بخواه وگرنه تمام عمر
همچون چراغ نذر بهر آستانه باش.
شانی تکلو (از آنندراج).
تامهربان شود دل بی رحم کافرش
هر دم چراغ نذر به بتخانه سوختم.
عالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 21هزارگزی جنوب باختر سقز و2هزارگزی جنوب شوسۀ سقز ببانه واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات، توتون و تنباکو، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راغْ)
مثل چراغ. مانند چراغ. همچون چراغ:
چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطع
بباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چون مرغ. بسان مرغ. مانند مرغ. مرغ مانند:
می پرم مرغ وار گرد جهان
هیچ جا آشیان نمی یابم.
خاقانی.
خاطر تو مرغ وار هست به پرواز عقل
یافته هر صبحدم دانۀاهل ثواب.
خاقانی.
ز مرغ و بره روی رنگین بساط
برآورده پر مرغ وار از نشاط.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خُ)
کنایه از فراخی عیش و بسیاری نعمت باشد. (برهان) (آنندراج). فراخی عیش و بسیاری نعمت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راغْ رَ / رِ)
قندیلی و ظرفی باشد که در آن چراغ روشن کنند تا باد نکشد، و مشکوه همانست. (برهان). قندیل که میانش چراغ روشن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپایه و مشکوه و قندیلی که در آن چراغ روشن کنند تا باد آنرا نکشد. (ناظم الاطباء). قندیل که چراغ در میان آنست. (فرهنگ نظام). قندیل و چراغدان. (غیاث). چراخواره. چراغ بره. چراغپا. چراغپایه. چراغدان. مردنگی:
این آبگینه خانه گردون که روز و شب
از شعله های آتش الوان مزین است
بادا چراغوارۀ فراش جای تو
تا هیچ در فتیلۀ خورشید روغن است.
انوری (از انجمن آرا).
رجوغ به چراخواره و چراغ بره و چراغپایه شود.
، پروانه. مگس چراغ
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراش وار
تصویر فراش وار
مانند فراش و مستخدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرا خوار
تصویر چرا خوار
چراگاه چرا خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغ آخر
تصویر چراغ آخر
کنایه از فراخی عیش و بسیاری نعمت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
چراگاه، مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغ مزار
تصویر چراغ مزار
چراغ گور
فرهنگ لغت هوشیار
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراغواره
تصویر چراغواره
((چِ رِ))
قندیل، جاچراغی از جنس شیشه که چراغ را در آن گذارند تا باد آن را خاموش نکند، چراغ بره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چراخوار
تصویر چراخوار
((چَ خا))
چراگاه
فرهنگ فارسی معین
چراغدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراغدان در خواب زن است و معبران گویند: خدمتکار خانه است و فتیله و چراغدان، کارفرما است. محمد بن سیرین
اگر بیند چراغدان آهنین بود، دلیل که اصل آن خدمتکاری گبر بوده باشد. اگر سفالین بیند، اصل آن خدمتکار مسلمان است و دیندار و با امانت. اگر بیند چراغدان از دست او افتاد و شکست، دلیل که زن یاخدمتکار او بمیرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
برادر وار، به صورت مساوی و یکسان، در کمال عدالت و رعایت
فرهنگ گویش مازندرانی
از ابزارهای چراغ روشنایی
فرهنگ گویش مازندرانی